این جایم رسیده!
از قول و قاعده بیزارم
از نام و از نوشتن بیزارم
از ترس، دلهره، دانایی.
بیزارم از چه رفته به باد وُ
از چه خواهد شدِ این همه که خواب.
هی سیبِ رسیده
طعمِ ناتمامِ به یکْبارگی!
مرا طوافِ همان ملایکم بس بود
سجدهی نور و سکوتِ ستارهام بس بود
این چه رنج و رازِ بیآغازیست
که هی نرفته باز
دامنِ دریا را به تحفهی تشنهاش تَر کنم؟
مرا به خانهی خودم
به خوابِ همان هزارهی رویاریزِ آینه برگردانید.
نه طعمِ ناتمام و نه برکتِ بوسه
تنها باد است که از فرازِ خاکسترِ ما میگذرد
بگذارید به خانهام برگردم
مرا جز آن آرمشِ تا اَبَد عجیب
دیگر هیچ آرزویی از اَزَل نبوده است.
( استاد سید علی صالحی )
عالی و مثل خودت رویایی
سلام دوست عزیز.اول تبریک میگم بخاطر بلاگ دوم بخاطر شعر زیبایی که میشد فهمید از چه حسی برخاسته.عموما اینگونه نوشته ها و اشعار دست خود آدم نیست بلکه ناخودآگاه بیرون تراوش می کنه.بهر حال طبع شعریت قابل تحسینه.
--------------------------------------
ممنون به خاطر اظهار لطفت اما شاعر این شعر استاد سید علی صالحی .
پس لطف کن نام شاعر رو هم بنویس زیر هر شعر که بدونیم از کی هست.متشکرم