من در سرزمین ژرمنها

من و نوشته هام و روزهای بارانی

من در سرزمین ژرمنها

من و نوشته هام و روزهای بارانی

دلم تنگ است

۱) 

 

دلم برای مادرم تنگ است . 

مادر میدانم که سفری... در دیاری دور از چیزی شبیه اینجا ...میدانم چند روزی تا آمدنت نمانده. 

برای همان چند روز باقیمانده سفرت لحظه لحظه هایی شاد آرزو میکنم. 

 

۲) 

 

چه جمعه بدی بود دیروز.  

من که از صبح سلام کردم به تو

 سلام کردم به آفتاب 

سلام کردیم به باغچه  

سلام کردم به آشپزخانه. 

من که تمام خانه را مرتب کردم 

من که غذا پختم 

من که عشق را علاقه را بارورتر کردم 

من که در ۹۰ دقیقه جام جهانی مزاحمت نشدم. 

من که منتظرت ماندم  

من که ... 

چه خوب شد که زود گذشت. 

 گاهی هم پیش میاید غزل بانو شکایت کند.

 

۳) 

ساعتم را از دستم در میاورم . 

عبور ریز عقربه ها را مرور نمیکنم. 

وقتی قراری بین نگاه من و بی اعتنایی نگاه تو نیست ... 

ساعت به چه کار من میاید. 

 

۴) 

 

از تکرار هر روز تکراری روزهایم خسته شدم. 

از آب دادن به گلدان خالی خسته شدم. 

از اینکه ساعتها لحظه های بارانی ام را بر روی صندلی سفت و خشن اتاقم بنشینم  

از اینکه چشم بدوزم به انتهای پیشرفت علم و تکنولوژی و نانولوژی و هر چه که لوژی دارد

از این فاصله ها خسته شدم .  

شکایت نمیکنم ! اما 

آیا واقعا نشد که در گذر همین همیشه بی شکیب  

دمی دلواپس تنهایی من شوی ؟؟؟؟ 

 

۵) 

 

چقدر آفتاب میتابد . 

پلک که باز میکنم نوری شبیه ماری زخم خورده کج و معوج 

از توری پنجره اتاقم  

به پهنای دیوار روبرو نشسته است. 

با خود میگویم سهم من از این همه باران الهی چقدر کم است. 

دلم برای روزهای بارانی ام تنگ شده  

برای صبحهای سرد ... وقتی که شرشرش حیاط مرمرین خانه  را میشوید.  

و من ذوق زده شاد و هیجانی میدوم پشت در آهنی رو به کوچه ... و مادر باز با صدای بلند فریاد میزند غزل بانو خیس نشی . 

 

۶) 

 

دلم هوای سفر کرده  

دلم هوای جایی دور از اینجا 

دلم هوای رفتن کرده 

رفتن به باغ پولک و آسمان عشق و بی حصاری آواز . 

دیشب در خیال خودم دیدم  

 فاصله من با تو از یه وجب هم کمتر است .

اما زمین بزرگتر از کره درس جغرافی سالهای کودکی من است.  

 چه خیال زیبایی بود ولی . . .

 

۷) 

  

دلتنگی های دیشبم را می گذارم روی بادبادکی  

که باد تا بالاترین آسمان هفتم آنرا ببرد 

دورش کند ... آنقدر دور  

که هیچ چشم مسلح و غیر مسلحی آنرا نبیند. 

 

۸ ) 

 

حالا فکر میکنم برای قضاوت جمعه ای که گذشت زود است .

پس فراموشش میکنم مثل همه روزهایی که فقط کمی دوستشان داشتم. 

 

 

-------------------

1 )

چندین روز گذشت تا اینکه امروز یادم آمد دست نوشته هایم پشت این دفتر مجازی پنهان مانده بود . 

 

2 ) 

 

سلام دلیل تازه 

به قداست تمام لحظه هایی که انتظار حضورت را میکشم .. قسم !! 

گاهی بی رحمی . 

 

حواست به من هست ؟؟؟؟ 

یکی از همین روزها 

هر وقت دیدی  

مادرم رفته کمی دورتر ... آنجا 

مشغول گردگیری کتابخانه من است  

باور نکن !! 

او رفته دارد گریه میکند . 

 

تو باید صدای موزیکت را 

تا انتهای فراموشی جهان 

از ترانه لبریز کنی ... !!! 

 

حواست به من هست ؟؟؟ 

 

من به همین دلیل 

دلم میخواهد آنقدر ببوسم ات  

که مرگ یادش برود 

پی کدامین کبوتر خسته آمده است . 

 

یا آمده اصلا از کلمات روشن این بی چراغ 

چه میخواهد ... !؟ 

ارث علاقه یا میراٍث باران ؟؟؟  

من که اصلا شاعر نیستم . 

 

فقط تو را خدا مثل دیشب که فقط چند دقیقه خواهش کردم بمانی .... 

نگو : من رفتم بخوابم ... شب بخیر . 

 

 

 

از آن هفته گذشته تا حالا...

سکوت همیشه به معنی آرامش نیست . 

حالا روز به روز به هم نزدیک میشیم ..... همون حس عجیب و غریبی که هم من و هم تو شاید مدتها بود دنبالش بودیم . 

تو هفته پیش ۴ بار به من گفتی کره خر .... گذاشتم به حساب  ۶ باری که من بهت گفتم توله سگ . 

میدونی هر وقت که یکسری طولانی شماره رو پشت سر هم میگیرم تا تو بگی بله ... دلم هزار جور قیلی ویلی میره ....بعد منتظرم گوشی و برداری بگی سلام عزیزم .... و من احساس کنم عزیز ترین آدم روی زمینم . 

پس حالا اگه این لغت و گاهی بکار نمیبری !! 

... یک چیزی بگو به رنگ گندمیم بیاد 

 ...  به چشم بادومیم بیاد 

 ... صدام کنی خوشم بیاد. 

راستی دیگه نمیتونی برام قیافه بگیری وقتی یکسری حروف و اشکالی که نمیتونستم ازشون سر در بیارم و برام میفرستادی ... وقتی هم که کلی ازت خواهشم میکردم اینها یعنی چی ؟؟؟؟ یه قیافه حق به جانبی میگرفتی و میگفتی بی خیال !!!!! و باز از من اصرار و از تو انکار . 

حالا من هم این سیستم حیرت انگیز را به قول خارجی ها آپدیت کردم و دیگه هم ازت نمیپرسم اون شکلهای عجیب و غریب چیه ؟؟؟ چون خودم همشونو دارم . ( حالا دلت بسوزه ) اهم اهم .

خیلی دلم میخواست وقتی برات شعر میخونم اونم از دستنوشته های خودم ... کنارت میبودم و میدیدم لبهاتو ور میچینی ...هی دماغتو میکشی بالا ...بعدش با چشمت به سقف نگاه میکنی یا خوشحالی ..دستتو میندازی رو شونه هام موهامو ناز میکنی گاهی هم یواشکی لپهامو ماچ میکنی . 

حالا راستشو بگو وقتی برات شعر میخوندم تو در کدوم حالت بودی ؟؟؟؟؟ 

دلتنگی گاهی یعنی سلام ... گاهی یعنی دوستت دارم ... گاهی یعنی شوخی ... گاهی یعنی یک تلفن ... گاهی فقط یه اس ام اس کوچیک ... گاهی هم یعنی همین لحظه که دلم میخواست بغلت کنم و آنقدر فشارت بدم که بنفش بشی... سیاه بشی و بعدش بگی آخ خفه شدم  . 

تقویم گذاشتم جلوم و با هزاران ذوق و شوق هر روز با یه ماژیک کلفت قرمز روشون و خط میکشم و میگم هوراااااا یه روز دیگه هم کم شد . 

۲ روز دیگه نوشین میآد ایران .... و من خوشحالم . 

حالا از همه اینها گذشته نازنین !! 

میخواهم دستی را داشته باشم  که در ضعیفترین حالت نگهم دارد ... چشمی که در زشت ترین حالت نگاهم کند و قلبی که وقتی در بدترین حالت هستم هم دوستم داشته باشد. 

تو بگو کمکم میکنی ؟؟؟ 

فکر کن !!!!!

کی فکرشو میکرد بعد این همه سالها یکی پیداش بشه که احساسمو قلقلک بده !!!! 

 . 

تو میگی چیکار کنم ؟؟؟  

دستمو بزنم زیر چونه ام نیگاش کنم یا اینکه منم قلقلکش بدم ؟؟؟؟ 

میدونم تاریخ هیچوقت تکرار نمیشه ..... دوست ندارم تکرار بشه !!! 

حال و هوای الان و دوست دارم . 

سفرهامون بخیر .  

با هم میریم و با هم برمیگردیم ... میبینی ؟؟؟؟  

به این میگن بزرگترین تفاهم دنیا . 

سوار قطار که بودی ماچم نکردی... میزارم به حساب اینکه کوپه شلوغ بود. 

اما من وقتی تلفن قطع کردم... یواشکی ماچت کردم ... تو هم بزار به حساب اینکه منم سر کار بودم و اینجا شلوغ بود.  

 

حالا همه تو کوپه میبینن لبهات رژ لبی شده . 

 . 

دلم برات تنگ میشه . 

.  

راستی !!  

هیچکس تا حالا ندونسته سقف آسمون چقدر بلنده ...آسمون فقط بهانه است .  

 بیا ما مثل ۲ تا کبوتر باشیم .... پرواز کنیم ... آنقدر بریم بالا تا بلندی آسمونو کشف کنیم !!!  

حاضری با هم بپریم ؟؟؟