-
بازگشت دوباره
سهشنبه 27 آبانماه سال 1393 02:30
حالا کمتر از یکماه است که از سفر ایران برگشته ام جدای از سوغاتیها و هدایایی که گرفتم نگاه عاشقانه مادرم آغوش مهربان پدرم خنده های از ته دل خواهرکانم و حضور بینهایت دوستانی که عاشقانه میخواهمشان با همه وجودم تنها انرژی و قدرت من برای در آغوش کشیدن آینده است حالا خوشحالم جوانم از زیبایی ام لذت میبرم میخواهم بلند بلند...
-
من ...
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 03:42
من امروز زنی هستم در آستانه 38 سالگی تمام عمرم به جز سالهای اخیر در کشورم ایران گذشت از جنوب تا شمال تا پایتخت راضی بودم ، همیشه موفق بودم تحصیلات ، شغل مناسب ، سفر های داخلی و خارجی ، کارهای هنری و مهمتر خانواده ایی پر از عشق و مهر و دوستی و دوستانی که قلبم برایشان میطپد اینها همه سرمایه من در ایران بود و هست . حالا...
-
بعد از سالها ...
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 03:40
حالا دقیقن 2 سال و هشت ماه و 22 روز است که من به سرزمین ژرمنها ( آلمان ) مهاجرت کردم و دقیقن 2 سال و 8 ماه و 22 روز است که پدر و مادرم را در آغوش نگرفته ام مثل برق و باد این روزهای پر از خاطره و تجربه گذشت حتا سریعتر از اونچیزی که فکرش بکنی من بانوی نقاشی سالهاست که وبلاگ مینویسم لحظه های بارانی من و تو باران طعم گس...
-
چه زود گذشت
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 18:24
۱ ) سلام عزیز همیشه و هر روز من سلام سلام نازنینم مهربانم بداخلاقم سلام دلم برای احساس لحظه لحظه های با تو بودن تنگ شده ۲ ) دیدی چقدر زود گذشت ؟؟!! دیدی از همان روزی که در فرودگاه آن کشور همسایه با تو خداحافظی کردم یک فصل دیگر هم گذشت ؟؟؟؟ یک فصل با همه برگهایی که به زمین ریختند و فصلی دیگر از راه رسید با همه برفهایی...
-
سفر زیبای رویایی من
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 16:56
گفتی بیا بازی تو گفتی یک تیکه آرزوی عزیزم من در بازی حل شدم در این بازی روزگار ممنون از این دعوت ----------- ۱ - و آخرین روز انتظار هم رسید چمدانم را بستم باید صبح زود به فرودگاهی میرفتم که انتهایش تو انتظارم را میکشیدی ۲ - مسافرین محترم پرواز ۸۷۳ به مقصد ........ از شوق دیدار تو و آرامش خودم زودتر از همه مسافرانی که...
-
ای روزهای دور از عشق
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 14:48
به اندازه همه بارانهایی که در تنهایی ام بارید دلم برایت تنگ شده 1 - نمیدانم بعد از این همه دوری بعد از این همه تنهایی بعد از این سفر دور و دراز چگونه انگشتان را بروی این کلیدهای نرم کیبورد بچرخانم و برایت بنویسم 2 - آسمان اینجا پر از دود است دیگر از خواب بعد از ظهر و رویای آبتنی در دریا و عشق برنزه شدن خبری نیست دیگر...
-
خوش برگشتی عزیزم
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 12:23
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن یک امشبی با من بمان، با من سحر کن بشکن سر من، کاسه ها و کوزه ها را کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن گل های شمعدانی همه شکل تو هستند رنگین کمان را، به سر زلف تو بستند ... تو میرِ عشقی ، عاشق بسیار داری پیغمبری ، با جان عاشق کار داری امشب تمام عاشقان را دست به سر کن یک امشبی با من بمان...
-
غزل بانو :: تولدت مبارک ::
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 21:53
۱ ) چند روزی است هوای روحم خوش است . خوش است ... چون من دوستانی دارم مثال ستاره و ارغوان و باران و عشق که دستهایشان پر از پیاله آب و پولک دوستانی که هنوز بعد از سالها ... زادروز مرا به خاطر دارند و با تمام عشق ... زودتر از روز موعود ... به قول فرنگی ها با تبریک و ارسال هدایا سورپرایزم میکنند. پس حق دارم که بگویم چند...
-
دلم تنگ است
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 23:04
۱) دلم برای مادرم تنگ است . مادر میدانم که سفری... در دیاری دور از چیزی شبیه اینجا ...میدانم چند روزی تا آمدنت نمانده. برای همان چند روز باقیمانده سفرت لحظه لحظه هایی شاد آرزو میکنم. ۲) چه جمعه بدی بود دیروز. من که از صبح سلام کردم به تو سلام کردم به آفتاب سلام کردیم به باغچه سلام کردم به آشپزخانه. من که تمام خانه را...
-
از آن هفته گذشته تا حالا...
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 12:22
سکوت همیشه به معنی آرامش نیست . . . . حالا روز به روز به هم نزدیک میشیم ..... همون حس عجیب و غریبی که هم من و هم تو شاید مدتها بود دنبالش بودیم . . . . تو هفته پیش ۴ بار به من گفتی کره خر .... گذاشتم به حساب ۶ باری که من بهت گفتم توله سگ . . . . میدونی هر وقت که یکسری طولانی شماره رو پشت سر هم میگیرم تا تو بگی بله ......
-
فکر کن !!!!!
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 12:14
کی فکرشو میکرد بعد این همه سالها یکی پیداش بشه که احساسمو قلقلک بده !!!! . . . تو میگی چیکار کنم ؟؟؟ دستمو بزنم زیر چونه ام نیگاش کنم یا اینکه منم قلقلکش بدم ؟؟؟؟ . . . میدونم تاریخ هیچوقت تکرار نمیشه ..... دوست ندارم تکرار بشه !!! . . . حال و هوای الان و دوست دارم . . . . سفرهامون بخیر . با هم میریم و با هم برمیگردیم...
-
اندر احوالات اینروزهای آشنایی
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 11:42
دوران آشنایی یعنی : به هم فرصت بدیم تا روحیات و خلق و خوی همدیگه رو بشناسیم ....مگه نه ؟؟؟؟ . . . پس لطفا زود رنجیده خاطر نشو . . . . قبلا که گفتم غزل بانو طاقت نداره کسی و ناراحت ببینه .... حالا یا ضعفشه یا قدرتشه . . . . الان حالم خوبه چون دیشب یه اتفاق قشنگ افتاد.
-
تقدیم به خودمون
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 18:04
1 ) سلام عزیز همیشه و هر روز من سلام غریبه دیروز ، آشنای امروز , عزیز فردا امشب می خواهم برایت بنویسم با دلی پر از حرفهای نگفته اینجا دارد باران می آید صدای شر شرش را میشنوی ؟؟ 2 ) کجایی؟ دلم برای لحظه لحظه های با تو بودن تنگ شده یادت هست ، گفتی روزی معجزه خواهد شد ؟!! نمی دانم چرا میان این همه آدمیان ، دل من معجزه را...
-
یادگاری از یک دوست
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 15:49
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت که در این وصف زبان دگری گویا نیست بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما غزل توست که در قولی از آن ما نیست تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست شب که آرام تر از پلک تو را می بندم در...
-
آغازش به یاد تو و کلمات تو ...
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 10:41
این جایم رسیده! از قول و قاعده بیزارم از نام و از نوشتن بیزارم از ترس، دلهره، دانایی. بیزارم از چه رفته به باد وُ از چه خواهد شدِ این همه که خواب. هی سیبِ رسیده طعمِ ناتمامِ به یکْبارگی! مرا طوافِ همان ملایکم بس بود سجدهی نور و سکوتِ ستارهام بس بود این چه رنج و رازِ بیآغازیست که هی نرفته باز دامنِ دریا را به...
-
دلم برات تنگ میشود .
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 13:38
چرا با من نماندی تا گریه های انتهای روز راد سر بر آغوش هم زار بزنیم ؟؟ چرا بوی فرغ میدهد این احوالژرسی های گاه و بیگاه و بزرو حجب و حیا ؟؟ چرا با من حرف نمیزنی ؟؟ چرا نمیگویی که بدانم کدام قافیه را اشتباه نوشتم ؟؟ چرا دردهای آدمی انگار تمامی ندارد ؟؟