من در سرزمین ژرمنها

من و نوشته هام و روزهای بارانی

من در سرزمین ژرمنها

من و نوشته هام و روزهای بارانی

ای روزهای دور از عشق

           به اندازه همه بارانهایی که در تنهایی ام بارید

                       دلم برایت تنگ شده


1 -

نمیدانم بعد از این همه دوری

بعد از این همه تنهایی

بعد از این سفر دور و دراز

چگونه انگشتان را بروی این کلیدهای نرم کیبورد

بچرخانم و برایت بنویسم


2 -

آسمان اینجا پر از دود است

دیگر از خواب بعد از ظهر و رویای آبتنی در دریا و عشق برنزه شدن خبری نیست

دیگر از صحبتهای مداوم با تو و دیدن روی ماهت و شنیدن صدایی که عاشقم کرد خبری نیست

اینجا دلم بیشتر از قبل برایت میگیرد.

  

3 -

اینجا شهر شلوغ است

همه جا پر از چراغهای رنگی

همه در حال دویدن

همه جا صدای بوق و همهمه مردم می آید

اینجا از شرجی آفتاب هم خبری نیست


4 -  

حوصله ام برای نوشتن چه کم است  

چقدر امشب دلم تنگ است 

کاش مادرم اینجا بود .... دلم برای مادرم یک زره شده.  

دلم برای اتاقم برای سگم برای ماشین سواری .... دلم برای خدا هم تنگ است. 

 

5 -  

گاهی چقدر تلخی ... گاهی چقدر شیرین 

مانده ام میان این دو طعم لذتبخش  

که چطور اینگونه گاهی تلخی گاهی شیرین ؟؟؟؟؟ 

 

6 -  

شمارش روزهای معکوس سفر من شروع شده  

هر روز خوشحال تر از روز قبل به روزهایی که دوست دارم با سرعت نور بگذرند می اندیشم

به تو

به غرورت

و گاهی به سردیت که تصور سالهای یخ زمستان است

به همه اینها می اندیشم

بیا ....بیا

با من مهربان باش

من که از روز اول همین یک تقاضا را از تو داشتم

یادت رفت ؟؟؟؟؟

نگفتی یاد میگیری ؟؟؟؟

نگفتی تنهایی سردت کرده ؟؟؟؟

نگفتی غزل بانو : منم دلم برایت تنگ شده :

 

۷ -

راستی تو حالت خوب است ؟

روزهایت با آرامش میگذرد ؟؟

هنوزم شعر مینویسی ؟

هنوزم ترانه میخوانی ؟؟

هر جا که میروم میگویم جای تو خالی

دلم برای خواندنهایت تنگ شده.


۸ -

دیروز جایی جمله ای زیبا دیدم

فکر کردم اینجا بنویسم

که اگر تو

روزی

روزگاری

گذرت به یک غزل سبز افتاد

بخوانی اش.

نوشته بود

؛   زندگی بافتن یک قالی است

؛   نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی

؛   نقشه ات را اوست که تعیین کرده

؛   تو در این بین فقط میبافی

:   نقشه را خوب ببین

:   نکند آخر کار

؛    قالی زندگی ات را نخرند .


۹ -

چقدر حرف داشتم

برای گفتم

برای نوشتن

برای شنیدن

اما حالا که وقت دارم برای درد دل

زبانم بند آمده

چراااااا ؟؟؟؟

تو میدانی ؟؟؟


۱۰ -

نوشتم اما کوتاه

برای تو

که باز هم

اگر گاهی ... هر از گاهی

از اینجا رد شدی

بدانی

من هنوز به یادت برایت مینویسم

پس

تا روزی دیگر

که اگر آمدم برای دردل

برایم دعا کن


دلم برایت تنگ شده.





نظرات 13 + ارسال نظر
moh3en یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ http://www.30tfun.com

salam khobi?ajab webloge bahali dari
be manam sar bezan
rasti age tabadole link mikoni mano ba onvane shahre sargami va download (be farsi) link kon badesh linketo befrest baram
montazeretam
be karbaran ham VPN e rayegan midam pas hatman bia

کوچه گرد دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://kocheemahtabi.persianblog.ir

سلام...
سلام بر بانوی غزلهای سبز!

چه دلتنگ گفتی ،
از دلتنگی هایت!
دلتنگی هایی که به اندازه تمام بارانهای تنهایی ست
و چه غمگین گفتی ،
از آسمانی که دیگر آفتابی نیست!
از آفتابی که دیگر شرجی نیست!
و چه تلخ گفتی ،
از دله تنگ شده ات برای خدا...
خدایی که همین نزدیکی ست!

پس بباف غزل بانو...
زندگی ات را بباف!
خوش نقش بباف و سبز...
مثل غزلهایت!




باران عشق دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://www.baraneeshgh.blogsky.com

سلام غزل بانو بعد از این همه وقت چقدر دلتنگ!
امیدوارم دلتنگیت رفع بشه عزیزم و همیشه شاد باشی

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

نوید سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ب.ظ http://parvaz-ta-khorshid.blogsky.com

سلام
به قول فرنگی ها خوش برگشتید.
چقدر سفرتون طولانی شد.
اما قلمتون آسیب ندید از طول سفر شکر خدا
سبک هم نشدید انگار
دنیاست
یا...

سعیده پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ق.ظ http://manodeltangiam.persianblog.ir

سلام بانو! چه عجب....فک کردم این دفه هم دست خالی بر میگردم :X
1- خیلی عادی :دی
2-ببینم رفتی شمال؟ :دی
3- اما از زندگی چرا...
4-:)
5- قصه زندگی هیمنگونه است بانــــو :)
6-:)
7-....
8- تو فقط میبافی، خوش ببیافی اما کاش...
.
غزل بانو به یک بازی دعوت شدی ! .... :)

کوچه گرد پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ http://kocheemahtabi.persianblog.ir

سلام غزل بانو و نوشته هاش و روزهای بارانی اش!
نیستی غزل بانو؟!
گرفتار دلتنگی هاتی یا اینکه دلتنگه گرفتاری ها؟!
شاید هم سرگرم بافتن قالی زندگی!
یه رنگ خوب...
یه نقش خوش...

یه غزل نوشتم...
یه غزل سبز!
یه غزل از راز دل...
از حال و هوای بارانی و
دستهای خالی از بودن!
یه غزل تنهایی...
منتظر رسیدن و خوندن غزل بانو!

سعیده یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ب.ظ

هرجا دوست تر داری بانــــو ، ولی من پیشنهادم "غزل سبز" ِ ;)

تـــرانـــــه های سوخـــــته دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:54 ب.ظ http://mosafer-kavir.blogfa.com

سلام.. متن زیبا ییه

لذت بردم

به من هم سری بزن

س م ح دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ http://baraye2bar.blogsky.com

این شبنمات خیسمون کرد

سعیده پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ب.ظ

کجاییی بانــــــــــ ـ ـو؟

نازنین.تنها پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ http://tanhadarpaeez.persianblog.ir

سلام
چقدرآهنگه بلوگت آرامش میده
صدای بارون ..
عالیه
دوبیتی های قشنگی بود
منم به روزم
خوشحال میشم توجشنمون شرکت کنید

یوسف شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:07 ب.ظ

حسین یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ http://hosseinmesghali.blogsky.com

سلام
ببخشین که مدتی بهت سر نزدم.
امیدوارم دلتنگی جزو خو و خصلتت نشود و عامل حرکت و عشق ورزی باشد برایت.
مثل همیشه زیبا بود.
آپم!
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد