من در سرزمین ژرمنها

من و نوشته هام و روزهای بارانی

من در سرزمین ژرمنها

من و نوشته هام و روزهای بارانی

تقدیم به خودمون

 1 )

سلام عزیز همیشه و هر روز من

سلام غریبه دیروز ، آشنای امروز , عزیز فردا

امشب می خواهم برایت بنویسم

با دلی پر از حرفهای نگفته

اینجا دارد باران می آید

صدای شر شرش را  میشنوی ؟؟

 

2 )

کجایی؟

دلم برای لحظه لحظه های با تو بودن تنگ شده

یادت هست ، گفتی روزی معجزه خواهد شد ؟!!

نمی دانم چرا میان این همه آدمیان ، دل من معجزه را جستجو

می کند .

 

3 )

چقدر دلم گرفته عزیز

آنروزهای قدیم و این روزهای جدید

آنقدر دروغ شنیدم که دیگر سلام هیچ منتطر بارانی را باور نخواهم کرد .

امروزها همه نقاب میزنند .... نمیدان از چه چهره هاشان را پنهان

میکنند .

نمی دانم ؟؟؟

 

4 )

من هنوز همان دل ساده صادق را دارم

اصلا انگار این همه تگرگ

که بر پهنای نرمی واژگان کلامم بارید

ساده ترم کرد .

 

5 )

شفافم مثل باران

این را همیشه تو میگفتی عزیز ، یادت هست  ؟!

چقدر دوست داشتم و دوست دارم دوباره بشنوم

یادش بخیر .

 

6 )

شمعدانی های باغچه را پاییز پارسال قلمه زدم

اما هنوز غنچه هم نداده

انتظار چقدر سخت است عزیز

بیا !! بیا دیگر !

شاید تمام این شکوفه ها منتطر آمدن تو هستند تا

بشکفند .

میدانم دلیلش همین است

حالا تو باور مکن !!!

 

7 )

چیزی تا تیر ماه نمانده

یادت هست آنروز داغ شرجی ظهر تابستان

مادرم مرا کنار پراکندگی آفتاب خلیج فارس زایید ؟!

حالا سالها  از آن روز میگذرد .

اما من گم شده ام میان زاده شدن در شرجی خلیج فارس

و بزرگ شدن میان امواج دریای خزر .

تو بگو عزیز

من سادگیم را مدیون کدام ساحل زیبای این مرز و بومم.

 

8 )

دف میزنم ، دف میزنم

من با دلم دف میزنم

من با نگاه عاشقت ، من با دل شقایقت

با حرفهای صادقت ، تنها میان قایقت

من با دلم دف میزنم .

 

9 )

تو چرا مثل همیشه پولک و ستاره ساکتی ؟؟؟

بیا برویم پشت درخت گلابی حیاطمان

میخواهم شکوفه ها را میان ابریشمی موهایم بگنجانم .

تو نگاهم کنی ... لبخند بزنی و بگویی :

زیباترین دختر جهان که میگویند تو هستی ؟؟؟

 

10 )

اینروزها دلگرفتگی ام بیشتر شده

انگار همه با ستاره ها قهرن

انگار بوی بابونه و نعناع دیگر در سبزی کوچه ها نمیپیچد .

انگار دلها همه سنگی شده

دیگر کسی چای نمی نوشد ... شعر نمی خواند ... داستان نمی گوید.

دیگر کسی از دلش نمی گوید ،

ولی واژگان دروغ خود را چه ساده به سادگی  ما میفروشند .

 

11 )

هنوز هم

پشت پنجره اتاق خود فانوسی از جنس نامم آویزان کرده ام

هنوز هم گلهای یاسی که از پشت حیاط رو به کوچه ی  خانه همسایه

می ریزد را درون کاسه آبی می گذارم تا رایحه اش به گوش منتظران

بهار برسد .

من هنوزم ارزن هایی را که مادرم از دوره گرد فال فروش خریده بود را

به پهنای قدمهای هنوز نیامده ات می ریزم

تا مهاجران سرمای زمستانی سیر به آفتاب برسند .

 

12 )

دلم تنگ است عزیز

باورهایم را مدام نقاشی می کنم

تا غبار سالهای کهنه خرابشان نکند .

ای عزیز

دلم تنگ است

دلم خیلی تنگ است

پس کی می آیی .

 

13 )

نمی دانم بعد از سلامت این همه دقایق که تو در خاطرم هستی

شعر بخوانم یا بروم کنار ساحل آمدنت را فریاد کنم .

تمام جهان نذر قدمهایت

بیا عزیز تو را کم دارم

تو را که سالهای تک تک ستارگان را شمرده ام

ترا که غزلخوان حافظم کردی

می خواهم به تقدس کلامش باز تفالی بزنم

کاش همان غزل زیبای باز آمدنت باشد .

آخ که در میان نفرت از این همه تکرار

تکرار غزل باز آمدنت چه شیرین است .

ای حافظ شیرازی...

 

14 )

چشمهایم را دوختم به کوچه باریک یکنفره ایی

که روزی گفتی می روم و رفتی !!

به انتهای کوچه که رسیدی ... برگشتی و دستت را برایم تکان دادی

تمام کوچه را دویدم ... به تو که رسیدم ، گفتی فردا شب برمی گردم

حالا آن کوچه باریک یکنفره بزرگراهی شده

که هر روز عابران سواره از آنجا میگذرند .

و من دلم را به هیچ گرانی ندادم ...  در انتهای همان کوچه باریک یکنفره

 قدیم کنار همان شکوفه های سیبی که از دیوار همسایه پیدا بود

انتظارت را میکشم .

 

15 )

عزیز من چیزی به صبح نمانده

ترا جان نرگسهای آن زمستانی که رفتی

ترا جان نارنجی های آن پاییزی که هرگز  نیامدی

امشب بیا به خوابم

من عشق ورزی های شبانه را دوست دارم .

 

16 )

خبر آوردند که آمدی من نبودم

سوختم از این خبر عزیز

می دانم که به سادگیم دروغ میگویند تا بخندند .

به جان آن ماهی که همان شب خبر سفرت را داد

من تمام لحظه های بارانی ات را

لا به لای چارقد مادربزرگم پنهان کردم

از تو به هیچ کس نگفتم عزیز

ترسیدم عشقمان را چشم بر هم زدنی ،، چشم بزنند .

خبر آوردند که آمدی من نبودم عزیز

می دانی که منتظرت می مانم تا بیایی

وقتی که آمدی ...

دستت را میگیرم و میرویم کنار ساحل

می خندیم

بلند بلند میخندیم

آنقدر بلند میخندیم که تو در گوشم بگویی " شیک بخند "

و خدا آرام بگوید:

 هیس !!!! مادر زمان خواب است بیدارش نکنید .

 

17 )

عزیز همیشه من

دلم آغوش امن ات را کم دارد

همان آغوشی که آنشب در رویاهایم با تو داشتم

یادت هست ؟؟؟ !!

همه جا تاریک بود

دور تا دور اتاق پر بود از شمعهای کوچکی که وجودت را نورانی کند

وای عزیز من

تو در سو سوی نور شمع از همیشه زیباتر بودی

دلم همان آغوش امن آن شب رویاهایم را کم دارد .

 

18 )

همیشه گفته بودم خوبم

باز هم اگر حالم را بپرسی می گویم خوبم .

اما تو باور مکن عزیز !!

اینروزها حال خوشی ندارم.

اگر چه همیشه لبخند بر لب و خنده همیشه در کلام

اگر چه به ظاهر چشمهایم همان سگ همیشگی را دارد

اما نمد مالان چند کوچه پایین تر

دلم را به اشتباه نمد مالی میکنند . 

آی عزیز

هزاران هزار هزینه گزاف برای باز آمدن تو کم است

من از این زمانه گله دارم

من از این تنهایی خودم لجم میگیرد

آخر چرا هیچکس تنهاییم را حس نکرد ؟؟؟؟ 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
تنهایی شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ http://www.Tanhaee.TK

سلام شما لینک شدید
منو با اسمه کارت پستال تنهایی لینک کن

Manijeh Askvyy یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ق.ظ http://manijehaskvyy.blogsky.com/

درودهای فراوان به مدیر مسئول محترم:
همکاران عزیز، شما را به وبلاگ رهروان بابک خرمدین با مقاله جدید دعوت می کنم از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر همکار شما منیژه
http://manijehaskvyy.blogsky.com/:

حسین شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ http://hosseinmesghali.blogsky.com/

سلام غزل بانو
من تنهایی ات را حس کردم!

من از میان هزاران هزار واژه گذشتم
برای وصف تو شاید که واژه ای باشد
ولی نبود ٬ تو در واژه ها نمی گنجی!

بسیار زیبا و اثر گذار است. نثری که به شعر می ماند. بلکه موثرتر از آن!
چه با حرارت می گویی و چه با جسارت می سرایی آنچه را در دل تنگت داری!
برای همیشه کلاه از سر باید برداشت به احترام کلام سحرانگیزت!
خوشا به حال آنکه انتظارش را می کشی. کاش قدرت را بداند!

به امید آنکه انتظارت و انتظار همه منتظران به سر آید!

فریاد چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.faryad63.blogfa.com

هی زخم میزنی که ببندی و واکنی

با درد دردهای دلم را دوا کنی

این روزها به هرچه تویی راضی ام اگر

من را به حال وروز خودت مبتلا کنی

آنقدر واژه واژه به شعرم تنیده ای

یک حرف را اگر بشود جابجا کنی !

سر رشته طناب نجاتم بدست توست

عشقت کشیده هم بکشی هم رها کنی

اصلا" به هردلیل بخواهید میشود

من را به نام کوچکم امشب صدا کنی

این واژه ها بدون تو خمیازه میکشند

باید برایشان غزلی دست و پاکنی

آرام شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ب.ظ

شفافی مثل باران
با درود فراوان
بسیار حظ بردم از این احساس زلالت ، مرحبا با این غبار تکنولوژی شفاف مانده ای همیشه بمان و همیشه بمانی
زانو می زنم در برابرت با دستی بر سینه
آرام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد